روباه گفت : سلام
شازده کوچولو به او تکلیــف کرد که بیـا با من بازی کن.
روباه گفت : من نمـی تونم با تو بازی کنم، مرا اهلــی نکرده اند !
شازده کوچولو گفت : اهلی کردن یعنــی چه؟
روباه گفت : اهلی کردن چیز بسیــار فراموش شده ای است، یعنـی دل بستن!
روباه ساکت شد و آخر گفت : بـی زحمت مرا اهلی کُن!
شازده کوچولو گفت : خیـلی دلم می خواهد ولـی وقت زیـادی ندارم.
روباه گفت : آدم ها دیـگر وقت شـناختن هیچ چیز را ندارند، آن ها چیـزهای ساخته و پرداختـه از دُکان می خرند.
اما چون کاسبی نیـست که دوست بفروشد آدم ها بـی دوست و آشنا مانده اند.
آدم اگر تَن به اهلی شدن داده باشـد، باید پیه گریه کردن را به تـن خود بمالد .
روباه شازده کوچولو رو یاد گلش انداخت و گفت: ارزش گل تو به قدر عمریه که باهاش صرف کردی. شازده کوچولو تکرار کرد تا یادش بمونه و روباه گفت انسانها این حقیقت رو فراموش کردند اما تو نباید هیچ وقت فراموش کنی . تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلیش کردی مسئولی . تو مسئول گلتی.
شازده کوچولو تکرار کرد من مسئول گلمم ...